زمین به پای تو به سجده در آمد آن زمان که بذر حیات در آن پاشیده شد و آسمان لب به ستایش گشود آنگاه که عرش تو را در آغوش گرفت.هستی لحظه ای از رکوع باز نایستاد ان زمان که در گستره ی پادشاهی تو قرار گرفت و آفتاب یک دم قنوت عشق رها نکرد تا خود را در کرسی فرمانروایی تو یافت و انسان با همه ی وجود بر سجاده ی سبز دعا سر به خاک گذاشت از آن هنگام که ملکه ی مخلوقات در سیطره ی حکمرانی تو شد.
سجده گاه من دامان پر مهر تو است و بر من این افتخار بس است که:
الهی و ربی من لی غیرک .
سلام.
در این وبلاگ قصد داریم خاطرات و مطالب زیبای شما رو جمع آوری و در ویژه برنامه رمضان با اسم خودتون استفاده کنیم.
و اما چندو چون ماجرا از این قراره:شما به این وبلاگ سر میزنید و خاطرات جالب و شنیدنیتون رو که از ماه رمضون دارید واسمون مینویسید.
مثلا":
- اولین باری که روزه گرفتم....
- خاطره ای از روزی که حواسم نبود روزم رو خوردم....
- خاطره شما یا دوستانتون از ماه رمضون در خارج از کشور...
- یا هر نوع مطلب یا حکایتی که به نظرتون جالب باشه.
خلاصه اینکه به قول تهیه کننده محترم برنامه: ریش و قیچی دست خودتونه.ببینیم اگه شما بخواید واسه یه ویژه برنامه رمضون نویسندگی کنید چه میکنید!
البته لازم به ذکره که ریتم این برنامه تنده در عین حال دارای یه فضای معنوی وشاده!
سلام خیلی قشنگه
برم فکر کنم ببینم چه خاطره ای دارم.
سعی میکنم هر چه زود تر تو این مسابقه شرکت کنم.
موفق باشید
یا علی
یـــــا هـــو
سلام
تو باز اومدی تا مهتاب دوباره لبخند بزنه تو باز اومدی تا دوباره
عطر فیروزه ای ربنا رو قلبها نقش ببنده تو باز اومدی تا من
دوباره تو سایه سار خنک ایمان صدای نفس زدن هام رو بشنوم
و تو باز اومدی تا دوباره تا از رو بال فرشته ها بگی بک یا الله
ای ماه عسل... ای ماه من....و ای ماه مهتاب ناز نگاهت را
ستاره باران میکنم
رمضان خوش آمدی به رج های در هم گره خورده ی زندگی ام
ممنون که مارو خبر کردید ...
انشاء الله اگر فرصت شد در خدمتیم ...
سلام
ممنون که سری به کلبه حقیر من زدید
حلول ماه رمضان را به همه دوستان عزیزم تبریک می گویم.
باز اون صدای ربنای شجریان و بعدشم اون اذان دوست داشتنی که فکر کنم موذنش مرحوم موذن زاده اردبیلی باشه آدم رو به یک حال و هوای دیگه می بره.
رمضان فرصت خوبیه که ما باز با خودمون خلوت کنیم و یکبار دیگر بیاییم و به درمان دلمون بپردازیم.
اینکه گفته اند رمضان ماه میهمانی خداست راست گفته اند. و خداوند مهربون سفره گسترده خود را برای استفاده ما انسانهای قدرناشناس پهن کرده، که هر کس به قدر وسع خود از آن بهره مند می شود.
با سلام و قبولی طاعات
از اینکه جاری هستید در بستر رمضان خوشحالم و امید وارم در مسیر اهل بیت ثابت قدم بمانید
میتوانید متن لیله القدر را استفاده نمایید تا توشه ای و بهره ای برای تنگ نا های من در سختی هایم باشد
گه گه به دعایی یادی
موفق باشید
سلام وبلاگتون خیلی قشنگه خیلی...
یا علی
التماس دعا
من پست پایینیوت رو تازه خودندم...
من یه بار از مدرسه اومدم اولین روز مهر بود منم روزه بودم....
از شانس من هیچ موقع یادم نیم ده که روزم.....
این دفعه ای نیم دونم چی شد ....رفتم در یخچالو باز کردم سیب سرخ سرخ و ابدار از یخچال برداشتم چند تا هم میوه بد شستمشون تا خواستم بخورم مامانم گفت حواست کجاست روزه ای ...
یه بارم که قسمت شد ما روزمون رو بخوریم این مامانمون مچمونو گ رفت البته اون موقع بچه بودم ...
چقدر خوشگله دستتون ندرده ولی کی ها پخش میشه؟؟؟؟؟
حالا بذارید یوخده فک کنم چهارتا چیزم بهش بچسبونم در خدمت هستم
سلام . این وبلاگ به درد شما خانمهای محترم نمیخوره ولی بد نیست به خانمهای خوشتیپی که تو مدرسه و یا هر جایی میبینید اگر با شما دوست هستند و باز دعوا بین شما نمیشه توصیه کنید مطالب این وبلاگ رو که به شما معرفی میکنم رو بخونن . ببخشید که این رو به شما دارم میگم ولی من تنها راه امر به معروف و نهی از منکره خانمها به وسیله یک مرد رو همین راه دیدم . چون مفسده هم نداره .www.bedaan.blogfa.com
شما دوتا توی تمامی هاست های ایرانی وبلاگ باز کردین
توی کتاب گینس باید اسمتون رو ثبت کنن
و اما خاطره از روزه خوردن :
این داداش من وقتی مجله سینمایی می خونه چنان میره توی مجله که اگه مثل این شعبده باز ها از توی بدنش شمشیر رد کنید متوجه نمیشه
یه بار داشت مجله می خوند یه ظرف شکلات هم جلوش بود یه دونه باز کرد و خورد . منم روبروش نشسته بودم و دهنم داشت آب می افتاد خیلی ریلکس لای دندونش رو هم پاک کرد .بعد رفت توی آشپزخونه آب هم خورد . اومد بالا دوباره مجله رو برداشت شروع کرد به خوندن و داشت می رفت که دومین شکلات رو هم باز کنه و بخوره که دیگه طاقت نیاوردم و گفتم ؛ «داداش !!!! ماه رمضونه ها !!! »
این هم یه خاطره از من
http://arj57.blogfa.com/post-266.aspx
من هر وقت که از زندان بیرون میام تو ماشین مجبورا یا خوشبختانه برنامه شما رو گوش میدم
ریتمش خیلی خیلی تند است مثل مسابقه ورزشی
ولی حیف که من هنوز افطار نکردم و حال ورزش کردن ندارم
بسیار عالی!
وبلاگ شوق رمضان در انتظار مقدم شماست!
سلام ببخشید که دیر کردم.
چی بگم رمضان که سر تا پا خاطره است
بچه که بودیم برای تشویق ما یک مبلغی هم هدیه میدادند که رفته رفته هر سال کمتر میشد. چون دیگه بزرگ میشدیم و میتوانستیم روز های بیشتری روزه بگیریم.
پاراسل یک حدیث شنیدم که امسال درکش کردم تو حدیث میگفت اگر میدانستید که رمضان چقدر خوب است آرزو میکردید تمام سال رمضان باشد.
رمضان آمد ولی من آمدم؟
میترسم که رمضان بروم ولی من هنوز نیامده باشم.
میترسم که علی باز هم شمشیر بخورد و من هنوز نیامده باشم
میترسم که قرآن نازل شود ولی من نیامده باشم.
خدایا من را مسافر راهت بفرما.
خدایا من نمیتوانم خودم بایم چون گناه ها دست و پاهایم را گرفته اند خدایا من را با خودت ببر تا من هم بیایم.
آمین یا رب العالمین.
سلام به شما خانم های عزیز که این وبلاگ رو راه انداختین انشاالله که کارهاتون خوبه خوب پیش بره مواظب خودتون باشین راستی نمازو روزه هاتون هم قبول باشه انشاالله ما رو هم دعا کنین خدانگهدارتون باشه یا علی علیه السلام مدد. اینو یادک رفت بگم کارتون خیلی خوبه امیدوارم خوب پیش بره.
خواهش از خدا
انسان در همة امور محتاج خداوند است . هر چه هست از خداست، هر چند خداوند نعمتهای خود را با واسطه به بندگان میرساندامّا بهتر است وقتی بندة محتاج در مقابل خداوندی بینیاز میایستد و از او درخواست میکند، نعمتهای بزرگ و ارزشمند بخواهد از جمله :
سلامتی و ظهور امام زمان (عج)
دعا برای والدین
بهترین بنده بودن
طلب خیر برای دیگران
داشتن فرزند صالح
حفظ اسلام
طلب رزق حلال
طلب توبه و محو آثارگناه
عافیت و عاقبت به خیری
عقل کامل، قلب پاک و علم فراوان
سلام دوستان عزیز٬
ایده ی خیلی خوبی دارین. اگه ممکنه آدرس اینترنتی رادیو رو برای من بنویسید.
موفق باشین
من روزه نگرفتم
یه بدنساز مشکلات خاص خودشو داره
خوش باشین
رمضان آمد ولی من آمدم؟
میترسم که رمضان بروم ولی من هنوز نیامده باشم.
میترسم که علی باز هم شمشیر بخورد و من هنوز نیامده باشم
میترسم که قرآن نازل شود ولی من نیامده باشم.
خدایا من را مسافر راهت بفرما.
خدایا من نمیتوانم خودم بایم چون گناه ها دست و پاهایم را گرفته اند خدایا من را با خودت ببر تا من هم بیایم.
آمین یا رب العالمین
سلام
نهایت تشکر رو از شما دارم که به من سر زدید و با کمال میل تو این ضیافت بی ریا شرکت می کنم .
خاطره که ........باید فکر کنم اگه یادم اومد بعدا می نویسم . فعلا همین
خداوند بی نهایت است لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
به قدر نیاز تو فرود می آید
به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کارگشا
وب جالبی است از اینکه از وب من دیدن کردید متشکریم
پر رنگ ترین خاطره ام از رمضان، عودت یکی از همکلاسانم از ما، به صرف نهار در اولین جمعه ماه رمضان است. چیزی حدود هشت سال پیش. زندگی برخی آدم ها هیچ تاثیری از آمد و شد ماه های قمری نمی پذیرد، خانواده آن دوست رشتی ام نیز یکی از آنها. مانده بودیم میان رفتن و نرفتن. روزه خورها اما مشکلی نداشتند. برخی از دوستانم با دهان روزه پا گذاشتن در مجلس را بی ادبی می دانستند، تنها دو تن بودیم که با دهان روزه پا در خانه میزبان گذاشتیم و وقت نهار خودمان را با اراجیف پدر خانواده که بالای سفره را با منبر اشتباه گرفته بود مشغول کردیم.
جالب اینکه امروز، پس از گذشت هشت سال، جای آدم های آن مجلس کاملا با هم عوض شده است، یکی دو تا از روزه خوران به آغوش اسلام برگشته اند و پیش از آغاز ماه مبارک به پیشواز رفته اند، رفیق روزه دارم هر روز رمضان، پای سفره نهار می نشیند و باقی رفقا شب اول رمضان را با مشروب به استقبال هلال ماه نو رفته اند. از سرنوشت مابقی اطلاعی ندارم.
شماها اگه این زبونو نداشتین...
باشه...
شاید...
ممنون از دعوت شما به همکاری .
اگه بخوام مطلبم را براتون بفرستم باید همینجا در قسمت نظرات بنویسم ؟
ممنون میشم راهنمایی کنید .
اولین ماه رمضونی که خواستم روزه بگیرم اینقدر قر زدم که نگو مگه ول کن بودن تو باید بگیری و از اینجور چیز ها خوب زور داشتن دیگه ما هم قبول کردیم روز اول یه لیوان آب....دوم:یه دونه خرما........سوم: دو تا بامیه.....چهارم بازم یه لیوان آب....آقا تا میخوردیم یادمون میومد روه ایم اینهو کسی که دهنش سوخته دستش میگیره جلو دهنش تکون میده باد میزنه ما هم مثل دیوونه ها همین کارو میکردیم از قرار معلوم نه قرار معلوم چیه از قرار اثبات شده داداش ما همون ماه رمضون عقدش بود ۱۵ بود تولد امام حسن مجتبی(ع) از اون طرف آبجی بزرگم که تهران بود و میگفت نمیتونم بیام همه داد و بی داد خواهر بزرگتری و باید بیایی وقتی آبجیمون اومد دست به دامان آبجی بابا من مردم از گشنگی و بیا بگو ولمون کنن من هنوز بچه ام بلوغم دیگه چی بود خواهرم قبول کرد هی گفتن این علامت رو داری؟؟؟ اون یکی گفت اینو داری؟؟؟؟از کله ی سحر شروع میکردن به سوال پرسیدن تا دم افطار گفتم اگه قرار بر اینه بابا همون بهتر که روزه ام و بگیرم خوب رسیدیم دم در محضر داماد که دادش من باشه پیاده شد هنوز عروس اینا نیومده بودن اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووه از ساعت ۹ گذشت رفت تو ۹.۳۰ تازه عروس خانوم اومد آقا آی حال داد ها ولی کلی بد بختی داشت ادامه ی داستان بعد از اذان و نماز
ممنون که نظر دادی
تبادل لینک می کنی؟
اگه اره که وبلاگ منو با مهرانه لینک کن تا من هم تو رو لینک کنم(:
وبلاگ برنامه خیلی زیباست الحق که شاهکاره کلی متلذذ!!!شدم به محض این که خاطرات و جملاتم رو حمع و جور کردم میام و کامنت میزارم..
ای کاش رادیوم(یه عنصر رادیوم...رادیو ام)موج فارس رو می گرفت
با سلام و عرض خسته نباشید از لطف شما سپاسگذارم.
ارزو دارم طاعات و عبادات شما قبول درگاه الهی باشه
من فقط یادمه اولین روزه ی واجبی که گرفتم خیلی ناراحت بودم و قر میزدم تشنمه گشنمه آخه تقریبا حق داشتم با زبونه روزه اونم وسط ظهر تو تابستون با اتوبوس ببرنت شهرستان اونم تو جاده ای که ۵ ساعت تا مقصد راه بود ولی وقتی به اونجا رسیدم اونقدر موقع یه افطار خوردم که فکر می کردم تا آخر ماه رمضون هم میتونم بدون سحری روزه بگیرم و این واین بهترین خاطره ی من بود
و اما بد ترین خاطره ی من:(( بچه بودم که شب قدر با بچه ها تو حیاط مسجد داشتیم قلعه بازی می کردیم اون موقع مسجد ما میشد طبقه ی دوم که زیرش تعاونی مسجد بود کنارش هم زمین خاکی که ارتفاعش ۴متری تا مسجد میشد یکی از بچه ها داست می دوید که خورد به پنجره ی بزرگ مسجد اون را باز کرد و ازش افتاد پایین اون هم با
سر دلیلش هم این بود که می خواست من رو بگیره من جاخالی دادم و ...
نمیدونم شاید به خاطر این ماه مبارک بود که خدا بهش رحم کرد و زنده نگهش داشت ))
سلام
وبلاگه نو مبارک
به قوله آقای حمید رضا همه ی سرویسایه وبلاگی رو امتحان کردیداااااا
ولی وبلاگتون خیلی قشنگه
اینکه از سرویسایه مختلف استفاده می کنین وبلاگاتونو متنوع کرده
دیگه بلاگفا یکنواخت و تکراری شده
قسمته نظراته اینجا خیلی قشنگه
راستش الان خاطره ای به ذهنم نمیرسه
راسش من حافظه ی خاطراتیم ضعیفه
ولی اگه چیزه جالبی یادم اومد می نویسم واستون
متنه اوله آپتونم خیلی قشنگ بود ممنون
فعلآ
سلام
موفق باشید
به همین ماه عزیز آرزو میکنم که همگی در سلامتی کامل به سر ببرند.
سلام
چپ و راست وبلاگ میزنید؟
موفق باشید
سلام
ممنون از لطفتون
با اجازه من شما رو لینک میکنم
بازم سری به من بزنید خوشحال میشم
یا علی
دوست عزیز سلام
خیلی ممنون که به وبلاگ کوچک من هم سر زدی
واقعا قالب خیلی قشنگی داری
در مورد مطلب برای ماه رمضان باید ثگم متاسفانه من اصلا انشاء خوبی ندارم از حضورت عذر میخواهم
یا حق
سلام
و این آغاز تسنیم تا بی نهایت بود.
منتظر حضور زیبایت در با تسنیم تا بی نهایت هستم.
خدا نگهدار
سلام دوست من..قلم نوشته زیبایی دارین.براتون ارزوی موفقیت می کنم.
.....................
باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
باز هم از چشمه لبهای من
تشنه یی سیراب شد ‚ سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شد ‚ در خواب شد
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال وآبرو
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
او به من میگوید ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من باو می گویم ای نا آشنا
بگذر از من ‚ من ترا بیگانه ام
آه از این دل آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا کس به آوازش نخواند
سلام به شما دوستان عزیز..
راستش من تا اونجایی که تونستم براتون تبلیغ کردم ُ اما دیگه وقت نکردم خودم بیام اینجا و براتون پیام بگذارم..
حالا هم هرچی فکر میکنم خاطره جالبی به نظرم نمی رسه که
بنویسم..بعدا می ایم و یه خاطره خوب می نویسم..
موفق باشید..
سلام
سپاسگذارازلطف شما
امیدوارم همیشه موفق باشی
سلام
مرسی از حضور گرمتون در وبلاگم
خیلی خرسند شدم
خاطره های این مدلی که گفتید ندارم
ولی شاید یه خاطره جالب تر بود براتون اگه وقت کردم می نویسم
بازم مرسی
فعلا.............
سلام .ممنون از حضور پر مهرتون
طاعات و عباداتتون مورد قبول درگاه حق
سعی می کنم که اگر خاطره ای داشتم براتون بنویسم...
التماس دعا
دست حق به همراتون
یادش بخیر ,روزه های کله گنجشکی
درست یادم نیست, ولی از زمانی که بقول معروف عقلم رسید و تونستم خوب و بد رو از هم تشخیص بدم , اطرافیانم رو میدیدم که یه وقتایی از سال , درست نمی دونم چند روزش رو , از صبح تا شب لب به آب و غذا نمی زدن و چیزی نمی خوردن.
من فکر میکردم شاید مشکلی دارن یا غذایی که مادرم درست میکنه خوشمزه نیست ولی من که غذاهاشو خیلی دوست داشتم.
ولی از طرفی , من اون روزها رو خیلی بیشتر دوست داشتم , آخه نه کسی به غذام ناخنک میزد نه باهام دعوا میکرد, همه یه جورایی مهربونتر میشدن و بیشتر سرشون تو عبادت بود تا فضولی ها و خرابکاری های من!!
کم کم که بزرگتر شدم , فهمیدم به این چند روز , یه ماه میگن و اسم اون ماه هم , ماه رمضان هست, که باید توش کار خوب کرد و روزه گرفت.
نمی دونم , هفت یا هشت ساله بودم که یه روز با پیشنهاد , روزه ی کله گنجشکی , از طرف پدرم روبرو شدم و من هم از خدا خواسته با شوق قبول کردم.
خلاصه اون شب تا سحر خوابم نبرد و زود تر از همه بلند شدم و با بزرگتر ها , سحری خوردم, ولی خودمونیم تو اون نصف شبی ,زیاد هم بهم مزه نداد.
صبح که بیدار شدم خیلی خوشحال بودم که من هم روزه گرفتم , بعد بدو بدو رفتم تو کوچه و به هر کس که میرسیدم میپرسیدم : راستی شما روزه اید ؟ و وقتی که میگفت : نه !! با یه نگاه حقارت آمیز بهش نگاه می کردم و میگفتم : هنوز بزرگ نشدی؟ ولی من روزه ام.
ولی این ذوق و شوق و خوشحالی با گذشت دقایق و ساعات , جای خودش رو به قارو قور شکم و دل ضعفه داد, حالا شانس آوردم روزه ام تا ظهر بود وگر نه معلوم نبود چی میشد.
اون سال بهر زحمتی که بود , ماه رمضون رو با روزه کله گنجشکی گذروندم
البته , آخرش بابابم یه جایزه واسم خرید , دستش درد نکنه!!
سال بعد تصمیم بزرگتری گرفتم و منتظر اومدن ماه رمضون شدم , و بالاخره اومد!!
به همه گفتم : من امسال میخوام روزه ی کامل بگیرم
و همه با تعجب, به من که تا سال پیش به زور, روز ه کله گنجشکی گرفته بودم , نگاه کردن
برادر بزرگترم با نیشخند گفت: می بینمت آقا پسر!!
اینو که گفت, لجم گرفت.
خدا اون روز رو نیاره که آدم بخواد, رو کم کنی , یه کاری بکنه ولی شرایطش فراهم نشه!
چه دردسرتون بدم درست شب قبل از ماه رمضون ,ما تا دیر وقت مهمون داشتیم و من تا نصف شب بیدار بودم.
نزدیک های سحر بود که بیدار شدم , وقتی که چشم هامو باز کردم , دیدم همه خوابن, به ساعت که نگاه کردم 2 ساعتی به سحر مونده بود
با خودم گفتم تا همه خوابن ,آروم بلند میشم و سحری میخورم ,بعد به همه میگم ,من بدون سحری روزه گرفتم (عجب دروغی)
صبح که بیدار شدم تازه فهمیدم, شب قبل, باطری ساعت خوابیده بود و من 2ساعت بعد از سحر بیدار شده بودم
و همه قبل از من سحری خورده بودن
إإإإ دیدم توی قابلمه چیز زیادی نبود, پس بگو!!!
البته من که به روی خودم نیاوردم و بقیه هم به روی خودشون نیاوردن
از ظهر که گذشت , شکمم شروع کرد به سرو صدا کردن و گلوم خشک شد
ولی من که از رو نمی رفتم.
مادرم گفت :بجه اگه گرسنته بیا ,غذا بخور.
گفتم : عمرا ,من تا آخرش هستم (عجب لجبازی احمقانه ای )
بالاخره با هر جون کندنی که بود تا افطار دوام آوردم,که یهو داداشم اومد و گفت : عجب اراده ای داری کوچلو!!
با این حرف ,لجم زد بالا و یه تصمیم احمقانه بزرگتری گرفتم
دم افطار که سفره پهن شد ,من رفتم تو حیاط و کنار حوض نشستم
مادرم اومد وگفت: بچه ,مردی ,بیا تو, نزدیک افطاره.
و من با آخرین رمق گفتم : نه نمی یام, من 2ساعت دیرتر شروع کردم , باید 2 ساعت دیرتر افطار کنم(عجب حرفی)
چشای مادرم از تعجب گردشد و پرسید:حالت خوبه !!
گفتم : خیلی هم خوبم( بازم دروغ گفتم)
خلاصه وساطت های دیگران هم فایده ای نداشت و من سر لج خودم بودم
موقع افطار که شد همه یهو غیبشون زد و رفتن سر سفره و من موندم و یه حوض آب و یه لج احمقانه
درست نمی دونم , فکر کنم نیم ساعت بعد بود که خوابم بردو خواب دیدم که توی یه باغ بزرگم و یه فرشته با یه لیوان شربت بالا سرم ایستاده.
با خوشحالی گفتم : خدایا شکرت ,من تو بهشتم
ولی خوب که به فرشته نگاه کردم, دیدم ا ا ا این که مادرمه, با یه لیوان آب قند ایستاده و میگه: خاک تو اون سرت کنن با این لجبازیت , بلند شو غذا بخور!
از اون ببعد با خودم عهد کردم که هیچ وقت با شکمم لجبازی نکنم و هر چیزی رو به راهش برم
الان که اون روزها, یادم میاد , دلم واسه ی اون, روزه های کله گنجشکی تنگ میشه!!
!!!!!!والا!!
آره راجع به داداشم درست حدس زدید
اون سی دی راز رو هم حتمآ نگاه کنید
به به زهره جوووووون و نجمه جووووووون
بازم که گل کاشتین
وبلاگتون خیلی عالیه
من اولین بار فک کنم حدودای دوم دبستان روزه گرفتم اما کله گنجیشکی :)
همون روزم رفتم یه چیزی خوردم بعد یادم افتاد روزه بودم انقدر گریهههههههههههه کردم که خدا میدونه :(
این بود خاطره من
بازم منتظرتونم
قررررررررررربونت
یا علی
خدایا............
باز هم رمضان آمد.
یک سال دیگه گذشت و دوباره این ماه پر برکت اومد. یادش به خیر پارسال.به خودم قول دادم که بعد از ماه رمضان دیگه گناه نکنم.
ولی چی بگم ؟ جز رو سیاهی هیچی نمومنده واسم! خدایا شرمنده ام
درسته که گفتی هرچند بار توبه کردی و شکستی بازم بیا ولی .... دیگه رویی نمونده که بر گردم . یعنی بازم هم منو می بخشی؟
خدایا تو رو به همین وقت عزیز قسمت می دم که ما رو به حال خودمون وا نگذار. اگه یه لحظه بی خیال ما شی دیگه هیچی . خدایا نرسه اون روزی که بگی این بنده من هر کاری می خواد بکنه . حسابش بعداْ
خدایا هر کاری کردم همین الآن حساب و جزاش رو مقرر کن . خدایا من تاب و تحمل ندارم .
خدایا درسته ما جزو بنده های خوبت نیستیم ولی جزو بدها هم مارو قرار نده .
خدایا هر چی باشه .شیعه ایم . شیعه علی .
خدایا اینقدر دنیا پست شده و اینقدر سر ما شلوغ که دیگه وقت نمیشه با تو راز و نیاز کنیم.
دیگه نماز رو داریم از روی اجبار می خونیم؟ وای خدا اون روز نیاره
خدا مرا آن ده که آن به .
خسته نباشید و ممنون که خبر دادید. چون گفتین می تونم همین رو کپی کنم منم گفتم چشم . شایدم خیلی به برنامتون نخوره. شرمنده
ممنونم که به کویر خشک و خالی من سر زدی
salam azizzam[قلب]
bodo bia be man sar bezan[چشمک]ahangaye khoshgel gozashtama[رضایت]
ba 2 ta nazar tooooooooooooop bia bebinamet [قلب]yeki ghabol nist
o0nly 2 ta[خجالت]plz
[گل]mamnooon misham
AbTiN[گل][بدرود][خونسرد]
سلام
وب قشنگی داری خوشحال میشم یه سری هم به من بزنی.
سلام.
ممنون از آپتون.خوشحال میشم من رو هم لینک کنید.
من آپم اگر دوست داشتید یه سری بزنید.
موفق باشید.
من خدا رو توی گلهای رنگارنگ و زیبا میبینم.
من خدا رو توی قطره های بارون میبینم
من خدا رو توی ستاره های زیبا میبینم.
من خدا رو وقتی میبینم که گنجشکی داره به جوجه اش غذا میده
من خدا رو وقتی میبینم که درختی داره جوونه می زنه و شکوفه میده
خدای من زیباست و زیبایی را دوست دارد
خدای من عاشق هست که این چنین جهان زیبایی را خلق کرده